اختلالات روانی و روان شناسی ازدواج

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

اختلالات روانی و روان شناسی ازدواج

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

اُتیسم و عوارض آسپرگر

   اُتیسم و عوارض آسپرگر
   هانس اسپرگر( 1906- 1980) محقق وروانپزشک اتریشی اولین کسی است که متوجه شداُتیسم تنها میان ِ معلولان ذهنی بروزنمی کند بلکه    اساسن میزان بهره هوشی آدم هاامری سوای ِ اُتیسم است و بالا یا پائین بودن بهره ی هوشی به عوامل گوناگونی بستگی دارد. اُتیسمی که آسپرگرمعرفی می کند به « عوارض آسپرگر» مشهوراست. بطور ِخلاصه می توان گفت که افرادی که معلول ذهنی نیستند وبه اُتیسم دچارمی شوند، مبتلا یان به « آسپرگر» هستند.
  دربخش های قبلی ما با نام لئوکانرآشنا شدیم. کانرنیزمتولداتریش بود وهمانند آسپرگردر دانشگاه وین تحصیل کرده بود، بااین وجودهرگزاین دومحقق به ملاقات هم نائل نیامدند. کانر (متولد سال 1896میلادی) در سال 1924 میلادی به آمریکامهاجرت کردودرآن جا مسئولیت کلنیک «جان هاپ کین» واقع در بالتیمررا به عهده گرفت. همان طورکه پیشتر آمد وی در سال 1943 نظرات مفید ِخود را در زمینه ی اُتیسم« این فانتیل» ابراز کرد.
  درتاریخ اُتیسم وظهور« عوارض آسپرگر» ما با نام دیگری برخورد می کنیم. این نام اروین لازار است که در سال 1918 - پیش از آن که نام آسپرگر به زبان ها بیفتد - در شهر وین کلینیکی برای کودکان ِ دیگرگونه یعنی کودکانی که قادر به تطبیق ِ خود با محیطو پیرامونِ خود نبودند، گشود. اساس کار این کلینیک روش های درمانی وپداگوژیک بود وعُمدتن پسران شاگردان آن بودند.  آسپرگرپس از اروین لازارمسئولیت کلنیک فوق را به عهده گرفت وهمان جابود که اوعوارض اُتیسم مشهور به « آسپرگر» را کشف وثبت کرد.
  آسپرگر با انتقال کلینیک به محلی بزرگتر وباصفاتر واستخدام خانم ویکتورین زاک به عنوان آموزگار، کار بااین کودکان را توسعه داد.« بازی ودرس» اساس کار خانم ویکتورین زاک را تشکیل می داد. کلاس های درس شامل ِ سه موضوع درسی بود: «گفتار درمانی»، «تأتر»و«آواز».خانم  زاک کلاس های درس را باورزش صبحگاهی ونرمش بدنی همراه با موزیک آغاز می کرد. متاسفانه این کلینیک طی جنگ (سال 1944 ) بمباران شد وخانم ویکتورین زاک به همراه تنی چند از شاگردانش کشته شد.  سال 1932 لازار نیز در گذشت.
   مطالعات آسپرگر بر محور مشکلات ِ کودکانی بود که به دلیل ِ عدم تطابق رفتاری با محیط زندگی  واطرافیان از ورود به مدارس محروم بودند.  آسپرگرمتوجه شدکه کودکان فوق با وجودِ برخورداری از بهره ی هوشی ِ قابل توجه ، در بعضی از زمینه ها بطور مثال در یادگیری و یا ارتباط با افراد ِ پیرامون خود با مشکلات اساسی و ریشه دار روبرو می شوند. او مشاهدات خودرا تحت عنوان « اُتیسم» به ثبت رساند.
  عوارضی که  آسپرگر به عنوان «عوارض اُتیسم» معرفی کرد با عوارض ارائه شده توسطِ  کانر نزدیکی و هم خوانی داشت. محققان این حوزه سال ها میان این دو عوارض تمایز قائل می شدند، امابا وجود تفاوت های ماهوی میان مبتلایان به «اُتیسم» و«آسپرگر»، علم روانشناسی امروز هردو عوارض را با نامِ «اُتیسم» می شناسد، زیرا که علایم اولیه و ریشه ای بیماری در هردو نوع یکی است. این علایم در فصل های بعدی به تفصیل خواهد آمد.
   همان طور که آمد« آسپرگر» به اُتیسمی گفته می شود که فرد مبتلا از نظر بهره ی هوشی در سطحی معمولی یا حتا بالاتراز حد معمول قرار دارد.  افراد مبتلا به « عوارض کانر» همگی دچار معلولیت های ذهنی هستند واین از مهمترین تفاوت های ِ اصلی میانِ این دو گروه از متبلایان به اُتیسم می باشد.
  اختلالات رفتاری، عدم توانائی برقراری ارتباط با افراد پیرامونِ خود و ناتوانی های ِ اجتماعی وجه مشترک هردو عوارضِ «کانر» و «آسپرگر» است و از این روی هردو بیماری(یا معلولیت) دریک رده یعنی اُتیسم قرارمی گیرند.
   بررسی زندگی اجتماعی مبتلایان به اُتیسم قابل توجه است. کدامیک ازاین افراد بهتر وآسان ترمی توانند با مشکل یا معلولیت خود کنارآیند مبحثی است که نیاز به تحقیق و تفحص دارد. متخصصان مغز و روان پزشکان می توانند اُتیسم رانزد فردِ مبتلا تشخیص دهند، اماتشخیص تنها یک روی سکه است. روی دوم سکه نزد کیست؟  امروزه خاطره نویسی توسط افراد مبتلابه اُتیسم( یا توسط خانواده ی این افراد) یکی از راه های مهم ِتحقیق در جوامع غربی است. طبیعی است که هیچ کس مثل خودِ این افراد نمی تواند مشکلات ناشی از اُتیسم و برخورد جامعه با آن هارا مطرح کند. اکثریتی که خود را به عنوان ِ انسانِ سالم ملاک و تُرم جامعه می کند به سختی ازپس ِ دیدن مشکلات افراد مبتلا به اُتیسم بر می آید.
   متاسفانه جامعه ی ایرانی برای افراد مبتلا به « عوارض کانر» که معلولان ذهنی هم هستند یا جائی ندارد( گاه فردِ مبتلا ، به عنوانِ ننگ جامعه/خانواده از دیدرس ِعالم وُ آدم پنهان نگاه داشته می شود) ویا اگر دارد، فقط  نیمه جانداری است که به غذا ولباس نیازدارد و بس.  وگوئی که تعلیم و تربیت در انحصارِ« اکثریتِ سالم» است. سرنوشت این افراد و این که آنها اکثریت ِ پیرامون خود راچگونه تجربه می کنند مقوله ای است قابل تحقیق! اما افراد مبتلا به «آسپرگر» بنا به استعداد و توانائی های فردی ِ خود ، شاید با مسائل و معضلات دسته ی اول یعنی مبتلایان به عوارض کانر نباشند، اما زندگی ِآن ها نیزدستخوش ِبادها و طوفان های درونی و بیرونی است. زندگی آنها، دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی است که کمابیش همان «اکثریتِ به ظاهر سالم»  برای انها ایجاد می کند. اغلب به این افراد بلیط ِ ورود به دنیای ِ «اکثریتِ به ظاهر سالم» داده نمی شود، زیراکه آنها دنیای بیرون را به رنگ  دیگری می بینند.
   تحقیقات امروز غرب نشان می دهد که افراد مبتلا به «آسپرگر» می توانند زندگی ای کاملن طبیعی داشته باشند. اما این در صورتی است که محیط بر مشکلات و معضلات ِ آنها واقف شود. احترام به فردواحترام به تفاوت های فردی، کمک های سیستماتیک و اساسی ، فراهم آوردن ِ فضائی سالم متکی بر شیوه های پداگوژیک از پیش فرضیه های ِ آموزش افراد مبتلا به اُتیسم است. تحقیقات کشورهای غربی حاکی از آن است که ان دسته از مبتلایان به «آسپرگر»  که موفق به دریافت کمک های لازم و ضروری نشده اند و اطرافیانشان ازدرک مشکلات آنها عاجزمانده اند،  راحت تر به دام اعتیاد، قانون شکنی و حتا جنایت افتاده اند.
    گونیلا گرلند نویسنده ی سوئدی در کتاب باارزش خود « یک انسان واقعی» ما را با نمونه هائی از مشکلات و معضلات مبتلایان به «آسپرگر» آشنا می کند. این کتاب خاطرات گرلند است. گرلند به هر دری می زند تا از تشنجات درونی اش که زاده ی دنیای بیرون اوست، رها شود.  اوپس ازعبورازجنهم ِ جامعه « بهشتِ ظاهری ِحشیش» را می یابد و به آن پناه می برد.اما این بهشتِ به ظاهرآرام درهای جنهم ِ دیگری را برروی ِ او می گشاید.
    « در» اثر خانم تمپل گراندین نویسنده ی آمریکائی یکی دیگر ازاین خاطرات است. گراندین نیز همانندخانم گرلند به «آسپرگر» دچارمی باشد. او با به قلم کشیدن خاطرات کودکی، جوانی و بزرگ سالی اش واین که چگونه آدم های پیرامون اش، او را به خطا خُل دانسته و برایش مشکلات جانبی دیگری فراهم می آوردند. خانم تمپل گراندین به لطف عمه ای که درد ِ او را می فهمد راه های مبارزه با معضلات خودرا یافته و به تحصیلات عالیه دست می یابد.
  ظاهر طبیعی :
    اغلبِ افراد مبتلا به «آسپرگر» ظاهری کاملن طبیعی دارند، یا حداقل در نگاه اول طبیعی به نظر می آیند. امااین افراد به واقع آتش نشان های ِ خاموشند.  ظرفِ درونی اشان همیشه درحال جوشش است. آنها« پری ِ دریائی ِکوچک قصه های هانس کریستین آندرسن ِ دانمارکی» هستند.
 «پری ِ کوچک هانس» عاشق ِشاهزاده ای زیبا و بلند قامت می شود. عشق ِاو آن قدر عمیق و بزرگ است که او خود، دریاومعنای ِ دریا را گم می کند. پس تصمیم می گیرد که به هر شکل و نحوی شده، به وصل دلدارش نائل آید.  شرط رسیدن به دلدارگم شدن ِ قامت ِ دریائی ِ پری ِ کوچک است. او باید به چهره ی ادمی درآید. وشرط آدم شدن نیز چیزی نیست مگر قربانی کردن ِ عضوی از اعضای ِ بدن. پری ِ کوچک هانس بر سرِ دوراهی می ماند. او صدای خوشی دارد. اما صدا برای وصلِ یار کافی نیست. عشق اش جانگداز است وُ تنها راه ِ رسیدن به معشوق فداکردن پیکر دریائی اش است. او برای رسیدن به شاهزاده به دو پا نیاز دارد. راهی ندارد. باید صدایش را قربانی کند.  صدایش تمامیت ِ اوست.  و ازعشق اش هم نمی تواند صرف نظرکند، که صدای ِ عشق خوشتر است. پس صدایش را فدا می کند و از خدای ِ خودش دو پا طلب. 
    پری دریا را رها می کند. برمی خیزد تا به سوی معشوق بتازد.  چون می ایستد، بر نوک دو تیغ می ایستد. به زمین می خورد. اما چه کند، عشق چشم هایش را از او دزدیده است. پس بلند می شود و می رود. راه دراز است و رنج ِ راه دردی ملال انگیز. می رود وُ می افتد، تا به معشوق می رسد و دهان می گشاید که از راز خود بگوید. اما هیهات که دهان باز می ماند و راز ِ دل ناگفته!
   فرد مبتلابه آسپرگر « پری ِ کوچک هانس » است، ایستاده روی دوپای تیغی. دهانی دارد بدون صدا. یا صدائی دارد که درمیان ِ دسته ی کُرِ  « اکثریت به ظاهر سالم» نا همگون است. با جمع نمی خواند. او قادر به ابراز حالات درونی و روحی اش نیست، شاید ازان روی که او« زبان»  را آن گونه که دیگران می فهمند، نمی فهمد، شاید از ان روی که ابزارِ ارتباط گیری ِ او با اطرافیانش از جنس ِ دیگری است. و درست به همین سبب همواره دستخوش ِ اضطراب های درونی و حمله های عصبی است.
  بد نیست این جا بگویم که یکی از تفاوت های قابل ِ مشاهده میان ِ آسپرگرو دیگر انواع اُتیسم همین « طبیعی به نظر امدن» ِ فرد مبتلا است.   افراد مبتلا به اُتیسم که معلولیت ذهنی هم دارند به لطف و برکت ِ ظاهر ِ گویای خود ، حداقل نیازی به تعریفِ خود ندارند. این در حالی است که  مبتلایان به آسپرگر پیوسته درگیرِ دو جنگ ِ درونی و بیرونی هستند.
    آیا فرد متبلا به اُتیسم اگوسنتریا خودمحوراست؟
 اغلب از افراد ِ مبتلا به اُتیسم به عنوان افرادی خود محور، بیگانه با محیط یا اصطلاحن «اگوسنتر» یاد می شود. این تلقی درست نیست، زیراکه ا آنها تنها در بندِ عادت های خود هستند وزیرا که تعبیرِ آنها از« زبان» و ابزارارتباط گیری در قیاس با تعبیر و برداشت ِ اکثریت مردم   متفاوت است. ازاین روی « من ِ » وجودی ِ آن ها درساختارزبان و اجتماع نیاز به تمرین دارد. آنها بایستی کُد های جامعه و زبان نانوشته  ی مرسوم میان مردم را تمرین کنند. باید بیاموزند که زبان تنها مجموعه ای از اصوات نیست و کُد های حاکم بر زبان در روابط انسانی نقش اصلی و حیاتی را بازی می کنند. 
  پس همان طور که ملاحظه می شود این « اکثریت ِ به ظاهر سالم» است که صفتِ خودمحوری را به فردیا افراد مبتلا به اُتیسم می دهد. این درحالی است که این افراد برای رسیدن به اولین وابتدائی ترین خصلت ِ بشری ، یعنی همزیستی نیاز به تمرین و آموزش دارند. گام های کوچکی که  دیگران گاه بدون تأمل و اندیشیدن و بطور غریضی برمی دارند،  نزدِ این افراد به تلاش همه گیرو کوه کندن مبدل می شود. برداشتن یا برنداشتن ِاین گام های کوچک، رسیدن یا نرسیدن به هدف هائی که از کوچکی گاه حتا به چشم نمی آیند در گروِ پیش فرضیه هائی است که علم پداگوژیک  واقف برآن هاست.
   آیا افراد متبلا به اُتیسم پرخاشگرو مخربند؟
   افراد مبتلا به اُتیسم مثل بقیه انسان ها در یک دسته بندی ِ خاص جای نمی گیرند . آنها توانائی های متفاوت دارند ، واز همین روی با هم متفاوتند ونمی توان آنها را در یک قالب ِ مشخص جای داد.  میان ِ آنها پرخاشگری و تخریب خصلتی همه گیر نیست. بسیاری از افرادِ مبتلا به اُتیسم ، انسان های آرام و گوشه گیری هستند. نمونه های رفتاری که در زیر می آید درمیان این افراد مشاهده شده است، اما این نمونه ها تنها خاص اُتیسم نیست:
 - گوشه گیر: از دریچه ی نگاه ِ دیگران این دسته از افراد بی آزارند واغلب به آنها صفت هائی چون ترسو، خجالتی ، محجوب و از این قبیل داده می شود.
 - خودآزار: به نظرمن علت ِخودآزاری این افراد به عوامل بیرونی بستگی دارد. آنها وقتی قادر به تفهیم خود نباشندو یا ازپس ِزندگیِ خود برنیایند، به صورت های مختلف دست به خودآزاری می زنند.
 - پرخاشگر و مخرب:  پرخاشگری علت های گوناگونی دارد. دلایل پرخاشگری را باید بطور فردی بررسی کرد. چه بسا آنچه که باعث خشم فرد می شود، همان نباشد که عصابیت و پرخاشگری را نزد فرد دیگر ایجاد می کند. الگوی خاصی نیز برای برخورد با فرد پرخاشگر دردست نیست.  متخصصان علم پداگوژیک راه ها و شیوه های مختلفی را مطرح کرده اند که امروز به « رفتار درمانی » یا « آموزش گُگتی تیو» مشهور است.